loading...
ص مثل صفری

میگن یه دست صدا نداره.....

دوستان عزیزی که می خوان خاطرات قشنگ دانشجوییشون همیشه باقی بمونه و دوست دارن بقیه هم از اونا لذت ببرن و برای همیشه در ذهنشون باقی بمونه پس لطفا 30 ثانیه وقت بزارید عضو بشید و هر چند وقت یک بار از سوتی ها وخاطرات قشنگ خودتون یا دوستاتون بگید 

موظب خوبیات باش

۳مهر۱۳۸۹اولین روزی بود که می خواستم دانشگاه رفتنُ سرکلاس نشستن و استاد

استاد گفتن و ...و

خیلی چیزهای دیگه رو برای اولین بار تجربه کنم.

اون روز صبح خیلی ذوق زود رفتن سر کلاس رو داشتم.واسه همین هم ساعت۶صبح

 از خواب بیدار شدم

 

 

To fall in love
عاشق شدن


To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

To listen to your favorite song in the radio
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

اندر حکایت کمال وداغی که بر دل ما بنهاد

روزی روزگاری دو همفلتی ساکن فلت 110 اندر گفتار اقتصادی برآن شدند که دست از جیب پدر بدر آورند و آن را همی در درون جیب خود فرو کنند. یکی یک لر از خطه ی سرسبز ملایر دیگری گرگی از مشهد آن دیار .  .اشک و عشق و اهل بیت و شمع و بازهم شمع و باز هم  شمع 

باری این دو همی فکر اندر کردی وروزگاران بگزراندی تا اینکه روزی این مشهدی که در باب سیاست از چرچیل و اندر باب ورزش از حسین رضازاده و اندر احوال فیزیک همپای نیوتن و انیشتن صاحب نظر بودندی و همچنین از نظریه پردازان عرصه کوانتم فیزیک میبود دست در استین کرامت نمود ایده ی عظیم تدریس خصوصی را در سال هزار و سیصدو دو دانشگاه در فلت 718 در گوش بنده حقیر نواخت و ما نیز شکه از بحث اقتصادی و تجاری و تحول شگرفی که در عرصه آموزش و پرورش در حال وقوع بود به شتاب نظریه را پذیرفتیم پا در عرصه تبلیغات نهادیم و قرار بر آن شد همه چیز نصف نصف و ....ه

اقا ترم قبلی کلاسام طوری بود که یه ساعت بین هر کلاسی خالی بودم یه تازه ساعت اول تموم شده بود و من هم یک ساعت بعد کلاس داشتم مونده بودم چکار کنم که اتفاقی یکی ازبچه های ترم قبلیمو دیدم بهم گفت بیابریم سر کلاس ما من گفتم باشه اقا رفتیم جاتون خالی بچه های کلاس به دو گروه تقسیم شده بودن داشتن اسم فامیل بازی می کردن عین بچه ابتدایی ها جاتون خالی اون ساعت یه حالی کردم نگو نپرسخجالت

سلام 

 

اول یه شعر ناب از حسین پناهی بعد یه شر و وری از خودم

 

چه اوقات سختی که بر من گذشت!

گواه دل ریش من ماه بود!

دمی شک نکردیم به شاه راه ها

دریغا که بی راهه ها راه بود.

-------------

اینم شعر خودم 

اقا ما امروز رفته بودیم بازدید علمی .جاتون خالی اینقد خوش گذشتقهقهه

فقط الان یه قسمت کوچیکش رو بگم 

امروز ما اول از یه کارگاه بازیافت شیشه باز دید داشتیم جونم واستون بگه که همه چیز داشت خوب پیش می رفت  تا وقتی ما تصمیم گرفتیم بریم از کارخونه رنگ سازی الوان بازدید داشته باشیم اقا وپاومدیم تو اتوبوس سوار شدیم همه خوشحال که دو سه دقیقه دیگهمی ریم از اون جا هم بازدید میکنیم اقا چشمتون بدنبینه روز یه دیقه گذشت دو دیقه گذشت قا 5 دیقه گذشت انوبوس حر کت نمیکردم خرابشده بود اقا این استاد گل ما هم زن بود مونده بود چکار کنه ناچارا گفت بیا پیاده بریم تصور کنید 7 دختر 6 تا پسر بعلاوه این استاد گل ما و یه راهنما بوق بود بعد ازکلی راه رفتن این راه نمای عزیز یادش اومد که ما باید باید حدود سه کیلومتر راه بریم تا به اون کارخونه برسیم . اقا تا این که این رو گفت دهن ما باز مونده بود  مونده بودیم چکارکنیم تا این که یه پیکان بار از کنار ما رد شد . این راهنما عزیز پیشنهاد داد که سوار پیکان باره بشیم . اقا ما مونده بودیم چطوری دختر و پسر پشت پیکان بر سوار شیم تصور کنید دختر های که سوار کمتر از سانتافه نمی شدن قرار بود برن پشت پیکان بار سوار بشن و از همه بد تر ااستاد دانشگاه شیراز با اون همه اوبهت هم باید پشت پیکان بار سوار بشه حالا به هر زوری بود همه سوار شدیم اقا یکی از پسرای گل ما که یه  خورده شوخ طبع بودازون لحظات بیاد ماندنی مخفیانه عکس و فیلم هم  گرفت که انشاالله بزودی اونا رو هم رو وب قرار می دم

سلام

- امروز رفتم عکسی که برای سربازی انداخته بودم رو گرفتم....هیچ وقت فکر نمی کردم به این فلاکت بخوام بیافتم. خوب حالا ولش کن میخواستم اولش یه لیست از چیزایی که حال میده بگم بعد که اطرافم رو بهتر نگاه کردم دیدم تو شرایط فعلی بین دو تناقض گیر افتادم. یکی چیزی که تو تلویزیونه و یکی هم آهنگی که گذاشتم. این طرف شهریار قنبری داره آهنگ غدقن رو یخونه و اونطرف یکی داره سخنرانی میکنه. خیلی وقته تلویزیون نگاه نکردم نمیدونم کیه.... ولی خوب به نظرم جالب نمیاد....

- سخنرانی رو دوست ندارم. فکر میکنم اونی که رفته اون بالا میخواد عقایدش رو به بقیه تحمیل کنه. اگه راست میگن کتاب بنویسن یا شعر اگه هم نمیتونن حداقل ساکت باشن بزارن خودت انتخاب کنی آخه سکوت یه نفر میارزه به دری وری هزار نفر.

- نمیدونم چرا همه بهم میگن ...خل شاید زیاد حرف میزنم و همه هم فکر میکنن شر و ور میگم. برام خیلی عجیبه هیچکسی دوست نداره حرفم رو جدی بگیره. نمیدونم چرا یا من خیلی سطحی حرف میزنم ولی مطمئنم اگه بقیه یه خورده بجای خودم به حرفم گوش میدادن حتما به جای ...خل بهم میگفتن خیلی خیلی ...خل.

- تو دانشگاه یه دوستم بهم میگفت تو جای فعل و فاعل رو نمیدونی. چرا بهش نگفتم آخه زبان پارسی فعل و فاعل نداره نهاد و گزاره داره.

- بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع بع......حسنی کجایی؟؟؟

sess

اقا ترم قبلی بود که یه صفری مهربون اومده بود دنبال sess می گشت بعد این دوستای عزیز ما هم که خیلی دلسوز بودن حسابی راهنمایش کردن .وقتی اینو دوستم بهم گفت از خدا می پرسیدم چرا من اون موقع اونجا نبودم و همین طور ازش خواستم که یکی از این عزیزان نسیب ما بشه یعنی از ما راهنمایی بخواد .من که برا اون روزلحظه شماری می کنمخندهشیطان

(sess همون سیستم دانشگاه شیراز هستش)

کنار پله های سلف منتظر دودستام بودم که بریم سلف همین هین یه صفری اومد نزدیک و گفت آقا یکشنبه که تعطیله مشکله.!!!!!!!

من هات ومات موندم که یعنی چی که صفری گفت آخه ما شنبه کلاس فلان و فلان داریم  و میخوایم بریم خونه.گفتم مشکلی نیست برو بعد شنبه بگو زنگ بنزن آموزش بخش اجازتو بگیرن .....ههههه

گفت شماره دانشگاه چنده منم شماره فلتو دادم

زنگ زده بود که ما مریضیمو....

امان از صفری

روز دوم دانشگاه یکی از هم کلاسیا اومده بود برا ما حساب میکرد :

16 واحد ترم اول

24 واحد ترم دوم

6 واحد تابستونو....

خلاصه میگفت من 6 ترمه رشته فیزیک تموم میشم

یکی از اساتید مشروطه که به نظاره صفری ها اومده بود گفت:

عمو جون 8 ترمه تموم کن 6 تا پیشکش.

حالا همون صفری شده پیر دانشکده ترم 9 و 10 و ...

امان از صفری....

 روزهای تعطیل سرویس های خوابگاه دستغیب و مفتح ادغام میشه، ولی در حالت عادی هر سرویس فقط یک ایستگاه داره و دوباره میاد دم در ورودی دانشگاه. 
اول مهر سالی که صفری بودم، جمعه شب خواستم بیام خوابگاه. حراست گفت سوار این اتوبوس شو ایستگاه اول دستغیبه، تو ایستگاه دوم پیاده شو برو خوابگاه مفتح. فرداش بعد از کلاس من باز تصمیم گرفتم ایستگاه دوم پیاده شم ایستگاه اول رو رد کردم و به ایستگاه دوم که رسیدم، شادمان و مشعوف پیاده شدم. دیدم دوباره دم در ورودی دانشگام !از این خاطره که هم اتاقی هام بهم گفته بودن برو شرکت نفت، سهمیه ی سوخت واسه زمستون بگیر هم صرف نظر میکنم!!! 

اقا نیم ساعت پیش تو اسانسور طبقه 13 بودیم که یکی از این صفری های غزیز پرسید :این اسانسور 813 هم می ره که با این حرفش کم مونده بود از خنده روده بر بشیم 

اقا شما تا حالا عاشق دیدید ؟

اقا یکی از بچه های سال پایینی ما عاشق یکی از دختر ای کلاس خودشون بود چند بار به خودش گفته بود ولی دختره مثل این که قبول نکرده بود.پسره هم که اون موقه صفری بود با پسرای که با دختره حرف می زد چندین بار دعا کرد حتی یه بار چاقو کشیده بود (نترسیدین که) حتی کار به کمیته اضباطی و غیره کشید ولی پسره هنوز یخ صفری بودنش باز نشده بود پارسال تو کلاس بودیم که دیدم یه صدای اومد اومدیم بیرون دیدیم همه بیرون جمع شدن ازشون که پرسیدم گفتن این صفری بی چاره می خواسته جلوی دختره خود کشی کنهقهقهه

اقا این که می گم واقیته یکی از دوستام یعنی یکی از هم کلاسی هام از همون روز های اول از یکی دخترای کلاسمون خوش اومد ولی این دوست بی چاره ما به خود دختره نگفت رفت به یکی از دوستاش گفت .اوشون هم نمی دونم بخاطر حسادت بود یا چیز دیگه پسره بیچاره رو منصرف کرد .اقا  بعداز چند وقت من شنیدم که این دوست من از یکی دیگه خوشش اومده . یعنی حتی مستقیم رفت با خود دختره هم صحبت کرد ولی لین باردختره قبول نکرد اقا بار سوم شنیدم دوست بیچاره ما از یکی از سال بالایی ها خوشش اومده که اون هم به سر انجام نرسید چند وقت پیش هم از خودش شنیدم کهمی خواد با یکی از دختر های فامیلشون می خواد ازدواج کنه 

اقا پارسال همین موقه ها بود که رفتم نماز خونه نماز بخونم اقا جاتون خالی دو ت صفری دیدم داشتن با چوب های روز نامه ادای جومونگ رو در می اوردن جاتون خالی وقتی اونا رو دیدم خیلی حال کردم اصلا کلا روحیم عوض شدخندهگریه

اقا این اتوبوس های دانشگاه ما که هست رایگان .یادش بخیر روز اول که اومده بودم دانشگاه وقتی می خواستم از اتوبوس پیاده شم ازش پرسیدم کرایه چنده ؟ اون ادم خوبی بود (مثل الان من که نبود) گفت رایگانه ولی چشمتون روز بد نبیه بقیه داشجو یجوری نگام می کردن که می خواستم ابشم برم تو زمیننیشخند

اقا اون روزهای که تازه اومده بودم خوابگاه یه روز خواستم برم نماز خونه خوابگاه  که طبقه 13 بود خوابگاه ما که هست اسانسوراش زوج  فرد داره من از طبقبه هفت رفتم13 نماز خوندم تصمیم گرفته بودم که برم طبقه 6 سوار اسانسور که شدم حاج اقا نماز خونه هم با هام اومد تو اقا چشمتون روز بد نبینه هر چه خواستم دکمه طبقه شش رو بزنم دکمش فعال نبود حاج اقا فهمید گفت چند می خوای بری منم دسپاچه گفتم 9 بعذ هم مجبور شدم 9 رو بزنم 9 هم پیاده شدم بعدش هم تا طبقه 6 از پله ها اومدم وسط راهم به خودم فهش می دادم.             

از شما دوستان گرامی هم می خوام که داستان ملاقاتتون با یه صفری رو تو سایت بزارید که خدا قهرش نگیره از این نعمت های خدا استفاده نشده حالا صفری می تونه در هر جایی باشه مثلا صفری های دبیرستانی ،دانشگاهی ، سر کار و خلاصه بگم توی هر جایی صفری وجود داره و حتی می تونم بگم مثل تابلو های راهنمایی هستن البته با این تفاوت که برای هم مردم اینا تابلو هستند نه فقط راننده ها و همین

اقا همین چند دقیق پیش تو مرکز کامپوتر بودم چند تا صفری اومدن .هر کودومشون پشت یه کامپیوتر نشستن .یکی شون نمی تونست بره ایترنت یکی شون نمی تونست خارج بشه یکی  شون نمی تونست فایل pdf رو تو سیستم داشگاه بزاره و جالبتر از همه هم یکی شون نمی دونست نام کاربریش تو  سیستم تغذیه دانشگاه  چیه .خلاصه جاتون خالی کلی خندیدم

خوابگاه ما که هست برای ورود خروج گیت داره خلاص هفته قبلی دوتا صفری می خواستند  کارت بزنند و از gate رد بشن دوتا شون هم از یک گیت می خواستند عبور کنند یکی شون کارتش رو چشم یه گیت گذاشته یک دیکه هم رو گیت کناری خلاصه اینا از گیت رد شدن ولی نکته جالب بود که اینا نمی دونستند  از کارت کدومشون استفاده کردن .یکی شون به اون دوستش می گفت تو با کارت من رد شدی  اون یکیش هم می گفت تو با کارت من رد شدی در صورتی که تو اون گیت کناری من بودم و برا من کارت زده بود

اقا اولش یه تعریفی از صفری بگم بعد داستاناش رو عرض می کنم خدمتتون .صفری ها شخص یا اشخاص محترمی هستند که تازه وارود دانشگاه شدن یا همون سال اولی دانشگاه می باشند و توی هر دانشگاهی با یک اسم بخصوص موجبات خنده سال بالایی ها رو فراهم می کنند (خدا حفظ شون کنه) بعضی ها به اونا می گن ترم بوقی و چیز های مثل این ولی ما تو دانشگاه شیراز و در خوابگاه مفتح اینا موجودات عزیز رو به اسم صفری می شناسیم .شما دوستان گرامی هم اگه مایل بودید داستان های زمان صفری بودن خودتون یا بقیه دوستاتون رو تو سایت بزارید تا دور همی یکم بخندیم

درباره ما
در این سایت سوتی های دانشجویان عزیز بخصوص صفری های گل اورده می شه.شما دوستان نیز می تونید با چند کلیک ساده عضو سایت بشید و پست بذارید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 84
  • بازدید ماه : 76
  • بازدید سال : 823
  • بازدید کلی : 11,654
  • کدهای اختصاصی