نا گفته نماند که به علت بازگشت من به دیار خانگی به مدت یک هفته اندر پس یک هفته بدیدم 300 هزار تومان پول بی زبان از برای چاپ تبلیغات از جیب طریقت بداندی و ما وامانده از پس این دین عجیب که چگونه پس بخواهیم داد؟ تا آنجا که کار به قسط بندی بکشید وگیس وگیس کشی و...
پس از آن یک چشم همی خون بودی و یک چشم اشک بر لبان آه و فغان و بر دستان همی سریش که دونفری شبها تا به ساعت 3 صبح اندر احوالات ملاصدرا و عفیف آباد و پاراموند و ارم و قصرالدشت و ... همی کاغذ بچسباندیم از پس آن روز بعد برای چک کردن تعداد اوراق باقی مانده به ملاقات کوچه ها و تیر های چراغ برق همی رفتیم و آن جگران شیرازی را بیخیال رها و میکردیم . تیر چراغ برق را عاشقانه در آغوش میکشیدیم.
روزگار بدین سان بگذشت ودر نهایت علی بماند و حوضش و از 300 هزار تومان تبلیغات 150 تا تک تومانی همی برگشت و دیگر هیچ
در سال سوم روزگار پرده ی دیگری از خود به ما نمودن نمود و به قول حافظ که فرمودندی دیو چو بیرون رود فرشته درآید، پس از اندی چندین تماس روی به نهاد و نتیجه آن شد که هر شب تو هات پلاس بودیم و حال میکردندمی. کمال کلاسی فیزیک در باب تخصصش انتخاب نمود در باب الکترومغناطیس پیشرفته و من نیز کلاس ریاضی دوم دبیرستان، کلاس او همی در چمران و ما از فلکه فرودگاه با نیم ساعت پیاده روی به خانه معشوق میرسیدندی و کتاب پر نکته ریاضی 2 را همی میورقاندیم و چندرغازی از پس آن.
روزگار گذشتندی و بعد از این دو بوق تلفن دیگر همی بوق نخوردندی و ما هر چه اندوخته بودیم به گا دادندی، آری روزگار پر رنجی بود و پر دردی، پس از نو شروع بنمودندی به سریش کاری و اشک وخون و آه و فغان و خیابان گردی از ساعت 1 تا 3 صبح والتماس به رفتگر شهرداری و... و پس از آن گویی دنیا تمام شده بود آری جمعه غروب بود.
پس از فراغت از تحصیل این لر دلاور ملایری که در گیجی گوی سبقت را از گوسسفند بربوده بود و چندین بار گوشی خود را به خانه بخت فرستاده بود اینبار اساسا گوشی خود را به شوهر سپرد و تنها تحفه ای که از یار غارش به جای مانده خط تلفن 0917 یی بود که برای تدریس خصوصی بر جای مانده بود پس در اسرع وقت گوشی برادر بزرگ را با یک گوشی LG مدل گوشی پوری طاق بزد و خط 917 را درآن بیانداخت و روزگار میگزراند تا اینکه در یک شرکت مشغول به کار بشد. آری روزگار بگذشت و دیروز تلفن تماسی بخورد. خانمی آن سوی خط میبود و در اثنا صدایش شوق و اضطراب تحصیل فرزند را میداشت بفرمود ای لر گفتنم: جانم، فرمود کلاس برای تدریس ریاضی فرزند دلبندم خواهانم و ما که آب دهانمان خشک شده بود که پس از دوسال چه شده ومگر هنوز کاغذی بر تیری باقی مانده یا خیر سردانه بگفتم، مادرا ما فراغت بنمودیم از این تحصیلات دانشگاهی و دیگر بار زندگی بر دوشم سنگینی مینمود که گوشی را همی گذاشتم و لعنت ها بر روح پر فتوح کمال فرستادن کردندی که چرا طرح اقتصادی وی پس از 3 سال به بار نشسته بودندی، آری اگر جیب پدرانمان نبودندی چه ما را میشد در این سال چهار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟