اقا اون روزهای که تازه اومده بودم خوابگاه یه روز خواستم برم نماز خونه خوابگاه که طبقه 13 بود خوابگاه ما که هست اسانسوراش زوج فرد داره من از طبقبه هفت رفتم13 نماز خوندم تصمیم گرفته بودم که برم طبقه 6 سوار اسانسور که شدم حاج اقا نماز خونه هم با هام اومد تو اقا چشمتون روز بد نبینه هر چه خواستم دکمه طبقه شش رو بزنم دکمش فعال نبود حاج اقا فهمید گفت چند می خوای بری منم دسپاچه گفتم 9 بعذ هم مجبور شدم 9 رو بزنم 9 هم پیاده شدم بعدش هم تا طبقه 6 از پله ها اومدم وسط راهم به خودم فهش می دادم.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
صفحات جداگانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی